چیزی شبیه سکوت.... چیزی شبیه سکوت فریاد حروفی است که در حلقوم جان قلم مانده اند!
نمی گویم سکوت است که فریاد بی قراری روزهای بی کسی است
فریادی به اوج سکوت و سکوتی به عمق دریای تنهایی....
|
من خیمه ام، خیمه ای که با حسین بودم، با کاروان کربلا ، از مدینه تا کربلا تا سرانجام سوختم، در عشق حسین بر باد رفتم من خیمه ام!
من هم لا به لای وسایل کاروان جا خوش کرده بودم، راستش را بخواهید روی همه وسایل قرار داشتم ، چون هر جا کاروان بار می انداخت من اولین وسیله ای بودم که از بارها جدا می شد همینکه کاروان اطراق می کرد، قاقله سالار ندا می داد خیمه ها را علم کنید، مواظب باشید جای مناسبی انتخاب کنید و من ، خودم را می گویم، آری ! خیمه! من افتخار داشتم که برای لحظاتی از گرمای سوزان بیابانهای کربلا جلوگیری کنم و سایه ای بر سر اهل حرم بیندازم... از مکه تا کربلا بیش از 12 منزل را طی کردیم و من دوازده بار افتخار داشتم تا سایه ای برای اهل حرم باشم و اینک کربلا، راستی پنج شنبه بود که وارد کربلا شدیم مرا علم کرداند و سایه ام را گسترانده اند، تا کودکان آرام گیرند و رنج سفر را بزدایند. راستش را بخواهید از روز دوم محرم تا هفتم که خبری نبود کودکان در سایه سایه ام سیراب و با خیال راحت می خوابیدند اما از روز هفتم به بعد که دستور رسید آب را بر اهل حرم ببنید، من سوختم، سوختم؛ آتش گرفتم ؛ هرم سوختنم سایه ام را بی اثر کرده بود.... و خلاصه صبح عاشورا ....نه غروب عاشورا، لحظه نزول بلا، عطش و خون خاک، آه جگر گوشه مصطفی را کشتند حسین را ، سبط مصطفی و علی مرتضی را.... و ناگاه ندا رسید ؛ خیمه ها را بسوزانید و من در عشق حسین سوختم... [ پنج شنبه 92/7/25 ] [ 10:50 صبح ] [ ع. الف . ضاد ]
[ نظر ]
|
........................ |
........................